این داستان وافعی است

ساخت وبلاگ
روزي تصميم گرفتم كه ديگر همه چيز را رها كنم. شغلم را دوستانم را ، مذهبم را زندگي ام را ! به جنگلي رفتم تا براي آخرين بار با خدا صحبت كنم.به خدا گفتم : آيا ميتواني دليلي براي ادامه زندگي برايم بياوري؟ و جواب او مرا شگفت زده كرد.او گفت :آيا سرخس و بامب این داستان وافعی است...ادامه مطلب
ما را در سایت این داستان وافعی است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-va-khoda بازدید : 83 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 23:16

روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد.پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید:ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی.آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟عزارئیل گفت در این مدت این داستان وافعی است...ادامه مطلب
ما را در سایت این داستان وافعی است دنبال می کنید

برچسب : جبرئیلع, نویسنده : zendegi-va-khoda بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 23:16

پشیمانی که ما را به راه راست نکشاند ، هیچ ارزشی ندارد . حکیم ارد بزرگکسی که بر جایگاه خویش منم زد بخت از وی روی بر خواهد تافت . حکیم فردوسی خردمندنبوغ یعنی یک درصد الهام گرفتن و نودونه درصد عرق ریختن . ادیسوننیرومندترین ساختارها ، نرم ترین آنهاست ، س این داستان وافعی است...ادامه مطلب
ما را در سایت این داستان وافعی است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-va-khoda بازدید : 84 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 23:16

شب طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد. دختر گفت: شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از ات این داستان وافعی است...ادامه مطلب
ما را در سایت این داستان وافعی است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-va-khoda بازدید : 93 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 23:16

روزی خورشید و باد هر دو در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری احساس برتری می کرد . باد به خورشید می گفت : من از تو قوی ترم خورشید هم ادعا میکرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم . خوب حالا چگونه ؟ دیدند مردی در حال عبور است و کتی به این داستان وافعی است...ادامه مطلب
ما را در سایت این داستان وافعی است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-va-khoda بازدید : 88 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 23:16

کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود برای تعلیم فنون رزمی و جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد فرزندش را یک قهرمان جودو بسازد. استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد میتواند فرزندش را در مقام قه این داستان وافعی است...ادامه مطلب
ما را در سایت این داستان وافعی است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-va-khoda بازدید : 94 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 23:16

پیری برای جمعی سخن میراند... لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند. بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند. او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. گذشته را فراموش این داستان وافعی است...ادامه مطلب
ما را در سایت این داستان وافعی است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-va-khoda بازدید : 84 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 23:16

My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment. مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود She cooked for students & teachers to support the family. اون برای امرار معاش خانواده برای این داستان وافعی است...ادامه مطلب
ما را در سایت این داستان وافعی است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-va-khoda بازدید : 68 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 23:16

در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آن ها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً ای این داستان وافعی است...ادامه مطلب
ما را در سایت این داستان وافعی است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-va-khoda بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 23:16